close
آخرین مطالب
  • هاست وردپرس تحویل آنی
  • فود کده
  • منتخب بهترین فیلمها و سریالها
    فیلم قطار رویاها فیلم به سبک دراماتیک است. روند زندگی رابرت را نشان می دهد. شخصی روی فیلم توضیحات اضافه را به صورت روایت و مستند گونه بیان می کند. این فیلم بر ا...
    parsa دوشنبه 8 دی 1404

    فیلم قطار رویاها

    فیلم به سبک دراماتیک است. روند زندگی رابرت را نشان می دهد.

    شخصی روی فیلم توضیحات اضافه را به صورت روایت و مستند گونه بیان می کند.

    عکس فیلم قطار رویاها

    این فیلم بر اساس روایت هشتاد سال از عمر رابرت ساخته شده است.

    روایتی تأثیرگذار از رابرت گرینیر، چوب‌بر و کارگر راه‌آهن که زندگی عمیق و زیبایی غیرمنتظره‌ای را در آمریکای به‌سرعت در حال تغییر در اوایل قرن بیستم یعنی حدودا سالهای حوالی 1917 سپری می‌کند.

    در برابر جنگل‌های غنی و چشم‌اندازهای شمال غربی اقیانوس آرام در ایالت واشنگتن، شاهد فراز و نشیب‌های اغلب آرام زندگی رابرت گرینیر هستیم. او که از والدینی متولد شده که نمی‌تواند آنها را به خاطر بیاورد چون اساساً کسی اطلاعی در این زمینه به او نداده.

    او زندگی پر زحمتی دارد. از زندگی در سرما ، کار در جنگل ، ساخت راه‌آهن و چوب‌بری داشته باشد،

    زندگی برایش بی معنی بود تا اینکه با ملاقات با گلادیس، معنا و هدف واقعی خود را پیدا می‌کند.

    رابرت و گلادیس به زودی تصمیم می‌گیرند که در کنار یک نهر زیبا و خلوت، زندگی آرامی را با هم بسازند و صاحب فرزند شوند.

    با توجه به غیبت‌های طولانی رابرت برای کارش و اینکه کار محلی در آن زمان به اندازه کافی سودآور نبود، هر دو رویای استفاده از زمین ساده خود برای ساخت یک کارخانه چوب‌بری و داشتن زندگی خانوادگی نزدیک‌تر را در سر می‌پرورانند.

    در حالی که رابرت در حال کار و پس‌انداز پول است.

    در مجموع ترابرت گرینیر تمام سال‌های عمرش را در جنگل‌های شمال غربی اقیانوس آرام زندگی کرد، روی زمین کار کرد و به خلق جهانی جدید در آغاز قرن بیستم کمک کرد.

    دوبله فارسی آن با کیفیت بالا قابل دانلود است.

    از جمله فیلم های دوبله فارسی است که در دوبله ابعاد یا طول فیلم صدمه خاصی ندیده.

    چون این فیلم ۱۶ بار جایزه برده و ۱۱۵ نامزدی در جشنواره های مختلف فیلم داشته.... توصیه می‌کنم بقیه مطلب را بخوانید.

    ضمنا اگر این فیلم را دیدید و کامل متوجه روایت نشدید بقیه مطلب را بخوانید که مجدد و کامل آورده ام:

    این فیلم ۸۰ سال از زندگی رابرت گرینیر (جوئل اجرتون) را در اطراف بونرز فری، آیداهو روایت می‌کند. در طول این سال‌ها، رابرت با راه‌آهن به دوردست‌ها سفر کرد. او به عنوان یک کودک یتیم (هیچ‌کس به او نگفت که چگونه والدین اصلی خود را از دست داده است) با راه‌آهن بزرگ شمالی به این منطقه رسید. اولین خاطره او تبعید دسته‌جمعی حدود ۱۰۰ خانواده چینی از شهر بود. او برای اولین بار بی‌خیالی خشونت را دید.

    رابرت از مدرسه ترک تحصیل می‌کند و سال‌های جوانی خود را بدون هدف یا جهت خاصی می‌گذراند، تا اینکه با گلادیس اولدینگ (فلیسیتی جونز) آشنا می‌شود. آنها ازدواج می‌کنند، با دست‌های خالی خود یک کلبه چوبی در امتداد رودخانه مویی می‌سازند و صاحب یک دختر به نام کیت می‌شوند. رابرت و گلادیس عمیقاً عاشق یکدیگر هستند.

    او در سال ۱۹۱۷ به ساخت راه‌آهن برای راه‌آهن بین‌المللی اسپوکن مشغول می‌شود، اما شاهد پرتاب شدن یک کارگر چینی از پل رابینسون جورج توسط گروهی از کارگران سفیدپوست به دلایل نامشخص است و دائماً رویاهایی از آن مرد در ذهنش می‌گذرد و خواب می‌بیند که او با قطار تصادف کرده است. رابرت به خانه و نزد خانواده‌اش بازمی‌گردد و هدایایی از دنیای متمدن می‌آورد. رابرت داستان‌هایی از دوران دوری از خانه‌اش، از جمله افرادی که ملاقات کرده و مکانی که در آن بوده‌اند، تعریف می‌کند. رابرت احساس می‌کند که به دلیل مدت طولانی دوری از خانه، با کیت ارتباطی ندارد، اما گلادیس به او اطمینان می‌دهد که این وضعیت خیلی سریع تغییر خواهد کرد.

    رابرت بعداً به کار فصلی چوب‌بری روی می‌آورد، اما این کار او را برای مدت طولانی از گلادیس و کیت دور می‌کند. او با مردان زیادی ملاقات می‌کند که تأثیر زیادی بر او می‌گذارند. رابرت زمانی به مدت ۲ ماه با یک چوب‌بر کار می‌کرد، بدون اینکه در تمام این مدت حتی یک کلمه هم با هم رد و بدل کنند. سپس هنک هیلی بود که خانه‌اش را در میان یک درخت بزرگ ساخت. رسول فرانک (پل اشنایدر)، چوب‌بری که خود را متخصص کتاب مقدس می‌دانست. معلوم می‌شود که فرانک قبلاً یک آمریکایی آفریقایی‌تبار را در یک حادثه مربوط به نژاد کشته است. برادر مرد مقتول، فرانک را در جنگل ردیابی کرده و با شلیک گلوله او را می‌کشد. آرن پیپلز متخصص مواد منفجره و مسن‌ترین مرد در بیشتر مشاغل است.

    رابرت و گروهش به اعماق جنگل می‌روند، زیرا اشتهای جهان برای چوب همچنان رو به افزایش است و چهره کل دامنه کوه را تغییر می‌دهد و آنها را از هرگونه سرسبزی خالی می‌کند. او همچنین در طول مسیر شاهد تراژدی‌های بیشتری است. چندین کارگر بر اثر سقوط درخت کشته می‌شوند و قبرهای آنها با یک جفت چکمه که به درخت میخ شده است، مشخص می‌شود. صاحب گروه حتی یک روز مرخصی برای سوگواری به آنها نمی‌دهد و می‌گوید که جهان به خاطر اینکه چوب‌برها روز بدی داشته‌اند، نیاز به چوب را متوقف نمی‌کند. رابرت به آرن پیپلز (ویلیام اچ. میسی) که بر اثر سقوط شاخه‌ای کشته شده است، نزدیک می‌شود. آرن پیپلز می‌گفت که قطع درختانی که بیش از ۵۰۰ سال قدمت دارند، روح انسان را آزرده می‌کند.

    رابرت در پایان هر فصل قطع درختان به خانه برمی‌گردد تا با خانواده‌اش وقت بگذراند. گلادیس پیشنهاد می‌کند که او و کیت در طول فصل قطع درختان با رابرت همراه شوند، اما رابرت می‌داند که این زندگی سخت و همچنین بسیار خطرناک است.

    رابرت سعی می‌کند کاری نزدیک‌تر به خانه پیدا کند، اما در اقتصاد پس از جنگ جهانی اول با مشکل مواجه می‌شود. او و گلادیس تصمیم می‌گیرند کشاورزی کنند و یک کارخانه چوب‌بری بسازند تا بتواند قطع درختان را متوقف کند، اما رابرت از آخرین فصل قطع درختان خود برمی‌گردد. او روزانه ۴ دلار دستمزد می‌گیرد تا پول کافی برای افتتاح یک کارخانه چوب‌بری در خانه‌اش جمع‌آوری کند. رابرت کم‌کم احساس ترس می‌کند، انگار نوعی مجازات در انتظار اوست.

    رابرت در پایان فصل به خانه برمی‌گردد و کلبه را در آتش‌سوزی جنگلی که تمام شهر را سوزاند، ویران شده می‌بیند و گلادیس و کیت ناپدید می‌شوند. رابرت ناامید، شب‌های زیادی، حتی در سرما و باران، در زیر آسمان باز در محل کلبه منتظر خانواده‌اش می‌ماند. او سرانجام با دوستش، ایگناتیوس جک (ناتانیل آرکاند)، بقال محلی که رابرت تمام مایحتاجش را از او می‌خرید، همراه می‌شود و پس از اینکه متوجه می‌شود گلادیس و کیت دیگر برنمی‌گردند، کلبه را بازسازی می‌کند. در آن سال، یک ستاره دنباله‌دار در آسمان ظاهر شد که نشان از پایان روزگار در آن زمان‌ها داشت. ستاره دنباله‌دار پس از ۲ هفته به همان آرامی که آمده بود، ناپدید شد. کلبه بازسازی‌شده مانند کلبه اول بود، اما رابرت نتوانست خلأ آن مکان را تحمل کند. وقتی رابرت به کار چوب‌بری برمی‌گردد، خود را در میان فناوری جدید و مردان جوان‌تر و خشن‌تر، بی‌جایگاه می‌بیند و تصمیم می‌گیرد که این کار را متوقف کند.

    رابرت یک اسب و یک گاری را به صورت اقساطی به قیمت ۳۰۰ دلار می‌خرد، زمانی که صاحب گاری اسب بر اثر حمله قلبی می‌میرد. رابرت به عنوان یک باربر شروع به کار می‌کند و در نهایت شروع به جابجایی مردم با واگن خود می‌کند. او که به عنوان راننده کالسکه برای مردم شهر مشغول به کار می‌شود، با کلر تامپسون (کری کاندون) از خدمات جنگلداری ایالات متحده که برای انجام یک نظرسنجی به شهر آمده است، آشنا می‌شود و کلر تامپسون او را تشویق می‌کند. کلر می‌گوید که در گذشته‌های دور، کل دره زیر ۳۰۰۰ فوت یخ بوده است و وقتی یخ می‌شکند، کل منطقه را آب فرا می‌گیرد. وظیفه کلر مدیریت قطع درختان و جلوگیری از آتش‌سوزی جنگل‌ها بود. رابرت دائماً در جنگل قدم می‌زند، با این باور که گاهی اوقات می‌تواند ارواح همسر و دخترش را حس کند و امیدوار است که آنها را از خود نراند.

    یک شب، او معتقد است که کیت زخمی را می‌بیند که ظاهراً به کلبه بازگشته است و به زخم‌های او رسیدگی می‌کند، اما پس از یک شب خواب، از خواب بیدار می‌شود و هیچ نشانه‌ای از حضور کیت در آنجا نمی‌بیند. او تصمیم می‌گیرد در کلبه زندگی کند، مبادا کیت برگردد. سال‌ها می‌گذرد و دنیا پیرامون رابرت پیر و فرسوده تغییر می‌کند، کسی که با کشتی گریت نورترن به اسپوکن می‌رود و پرواز جان گلن به فضا را از طریق تلویزیون تماشا می‌کند.

    در یک روز بهاری، رابرت تصمیم می‌گیرد با یک هواپیمای دوباله پرواز کند. همچنان که هواپیما در هوا می‌چرخد، تصاویر و صداهایی از افراد و مکان‌های مختلف در طول زندگی‌اش از ذهنش می‌گذرد. راوی تعریف می‌کند که رابرت در نوامبر ۱۹۶۸ در کابین در خواب درگذشت و هیچ وارثی از خود به جا نگذاشت، اما در آن روز بهاری در هواپیما، «همانطور که تمام حواسش را از بالا و پایین پرت می‌کرد، بالاخره احساس کرد که با همه چیز ارتباط برقرار کرده است